۱۳۸۸ بهمن ۱۱, یکشنبه

تاملات

1- عرفان سیاسی؟! جل الخالق!

2- دیدن فیلم (The Road) من را در این فکر برده که آیا اگر شرایطی فراهم شود که بشر به هر دلیلی به منایع خوراکی کافی در روی کره زمینه دست یابی نداشته باشد -مثلا در پی یک جنگ اتمی دهشتناک- آیا در چنین صورتی به خوردن گوشت هم‌نوعانش روی خواهد آورد؟ من هم هم‌سو با کارگردان ان فیلم معتقدم که نود و پنج درصد از افراد بشر دست به این کار خواهند زد و برای زنده ماندن هم‌نوع خود را شکار می کنند و شاید حتی خام و زنده زنده شکار را بخورند.

* عکس مربوط به صحنه ای از فیلم است که گروهی را نشان می دهد که در وضعیت توصیف شده، بدنبال جنبنده ای (انسانی) هستند تا او را بخورند و از گشنگی نمیرند. در این سکانس یکی از یاران خودشان تیر می خورد و می میرد و فیلم نشان می دهد که پس از چند دقیقه فقط محتویات شکم آن فرد روی زمین باقی مانده است.

و شب شط جلیلی بود پر مهتاب!

عکس از کشواد -دهم بهمن 1388 خورشیدی
معادل با چهاردهم صفر 1431 قمری*

* امشب (یازدهم بهمن) صادق زیباکلام (که آدم باهوشی است و همواره مواضع و طنزپردازیهایش را ستوده ام) تو تلوزیون وقتی که به سال انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی به میلادی اشاره کرد هجری قمری اش را هم گفت و بعد زیرکانه اشاره کرد برای این گفتم که فردا پس فردا محکوم به غرب زدگی نشوم.

۱۳۸۸ بهمن ۸, پنجشنبه

کهنه‌کتاب

حقیقت‌ها آن پندارهایند که از یادها رفته که پندارند! (نیچه)
کشواد بار دیگر از بلندای آشیانه اش فرود آمد. به روستایی اندر شد. هنگامه ای بود. سخن بر سر تفسیر جملات کتابی بود کهنه و پوسیده که از فرط کهنگی چند صفحه اول آن از بین رفته بود. کسی نویسنده آن را نمی شناخت و مقدمه اش را نخوانده بود اما همه آنرا از ناموس گرامی‌تر می داشتند. طرفین برای اثبات حقیقت گلوهایشان را می دریدند. بر روی هم رگ گردن می کشیدند. آن یکی دیگری را تکفیر می کرد. آن دیگری دیگری را زندیق می خواند. آن یکی حکم بددینی می نوشت. آن یکی هم بقیه را به اجانب نسبت می داد. آن دیگری در خفا شمشیر در زهر می آغشت. آن دیگری زیر پاها له شد.
کشواد کمی در آن کهنه کتاب دقیق گشت و درنگ کرد. ناگهان فریاد زد: "من آن کتاب را می شناسم. من صفحات افتاده اش را خوانده ام." اما کسی صدایش را نشنید. اینبار زیر لب گفت: "من آن کتاب را می شناسم. آن کهنه کتاب متعلق به ان پیرمرد شوریده‌حال و پریشان‌گو و پیرهن‌چرکینی بود که آنرا در جوانی نوشته و در قهوه ‌خانه ها می خواند تا مردم بخندند و از سر ترحم به اون دیناری دهند. اکنون این همه قیل و قال از چه روست؟ مگر اینان فراموش کرده اند؟"
کسی صدای او را نشنید. از دیدن جهل مردم دلش شکست. بر فراز کوهها باز رفت. و دیگر کسی او را ندید.

کارتون

 که گفتت برو دست رستم ببند
نـبندد مــرا دسـت چـــرخ بلند


 

روانگردان3

کریس عزیز! مطالبی که در پست قبلی نوشتم این سوال را به ذهن متبادر می کند که آیا مواد روانگردان می توانند جای س\ک/س را برای انسان پر کنند؟ قضیه خیلی اندیشیدنی است.

۱۳۸۸ بهمن ۵, دوشنبه

cohabitation & marriage

قدرت، فاسد و تمامتخواه است و قدرتمداران همواره بطور طبیعی به این سمت سیر می کنند که در زندگی مردم دخالت بیشتری کنند. در جوامعی که تفکر دموکراتیک بیشتر نهادینه شده طبیعتا این دست اندازی دولتها در شئون زندگی مردم کمتر است. هرچه نهاد حکومت غیر دموکراتیک تر باشد میزان دست اندازی اش در زندگی مردم بیشتر است. (البته باید گفت در جوامع دموکراتیک رشد فرهنگی مردم نیز بیشتر است و خیلی جاها وجود دارد که دولتها دیگر نمی توانند به بهانه حمایت از اقشار آسیب پذیر تر در کار روزمره مردم دخالت کنند).
اما شهروندان نیز بطور طبیعی میل به گریز از این دست‌اندازی ها و چیدن دست قدرتمداران دارند. بهترین نمونه از این گرایش طبیعی، وضعیت کنونی عقد تشریفاتی ازدواج marriage در جوامع غربی و شکل گیری نهاد موازی "cohabitation" است. این نهاد از سرشت بشر بدون دخالت قدرت‌مندارن سر چشمه گرفته است و بیگمان پیش از تبدیل شدن ازدواج به عقد همین پارادایم بر رفتار بشر در اعماق تاریخ حکمفرما بوده است.
cohabitation با هم زندگی گردن است بدون تن دادن به تشریفات قانونی و تحمیل شده. به تعریف این نهاد اجتماعی هنوز "قانونی نشده" در Black دیکشنری توجه کنید: وضعیت یا حالت زندگی کردن با یکدیگر بخصوص به عنوان شریک در زندگی و معمولا با تصمیم داشتن روابط جنسی.
حال به واکنش دولت (در معنای عام شامل پارلمان) ایران به رواج اندک این پدیده در جامعه ایرانی توجه کنید:
"عضو کمیسون فرهنگی مجلس در گفتگو با « فردا» گفت: بهتر است برای اینکه هیچ گونه سو استفاده ای از طرف مردانی که متاهلند پیش نیاید سازمان ثبت احوال با همکاری مجلس شورای اسلامی برگه ای برای ثبت ازدواج موقت نیز در داخل شناسنامه اضافه شود که همه چیز در این خصوص قانونمند شود.[منبع ]"
این تنها یک جمله از تمام سخنان بود. حتما بقیه اش را بخوانید. تحلیلش بر اساس آنچه پیشتر نوشته ام با خودتان.

+ دیگر نوشته های من در این خصوص: اینجا و اینجا و اینجا و اینجا و اینجا

۱۳۸۸ بهمن ۴, یکشنبه

کاسه گدایی

ماده 7- دولت مجاز است حداكثر تا پنجاه درصد (50%) خالص وجوه حاصل از اجراء این قانون را در قالب بندهای زیر هزینه نماید:
الف- یارانه در قالب پرداخت نقدی و غیر نقدی با لحاظ میزان درآمد خانوار نسبت به كلیه خانوارهای كشور به سرپرست خانوار پرداخت شود.
ب - اجراء نظام جامع تأمین اجتماعی برای جامعه هدف از قبیل:
1- گسترش و تأمین بیمه های اجتماعی، خدمات درمانی، تأمین و ارتقاء سلامت جامعه و پوشش دارویی و درمانی بیماران خاص و صعب العلاج.
2- كمك به تأمین هزینه مسكن، مقاوم سازی مسكن و اشتغال.
3- توانمندسازی و اجراء برنامه‌های حمایت اجتماعی. 

با مطالعه قانون هدفمند کردن یارانه ها آشکار می شود ادعای هزاران ساعت کارشناسی برای نوشتن این لایحه دو سه صفحه ای مبهم و بی در و پیکر و کودکانه و این همه زد و خورد برای تصویب آن در پارلمان، یک لطیفه تلخ بوده است. مخلص کلام این قانون این است که پنجاه درصد یارانه ای که از زمان شکل گیری دولت مدرن تا کنون، به مردم داده می شد ظرف پنج سال کم شود. خب این که این همه دعوا ندارد. این همه قهرمان سازی ندارد. این همه برو بیا ندارد. طی پنج سال بطور ناملموس این میزان یارانه را کم می کردید. دیگر لازم نبود کاسه گدایی بدهید دست مردم. لازم نبود دولت - با اینکه رسما و علنا دارد پنجاه درصد سوبسیدها را کاهش می دهد- خود را ولی نعمت مردم کند و همان پولی قبلا بطور نامحسوس می گرفته اند، پنجاه درصدش را با منت و خفت در کاسه هایشان بیندازد. لازم نبود که معلم و کارمند و کارگر و مدیر و حسابدار و ... را خوشه چین خوان فضل و رحمت خود کنید. اگر این ملت آنطور که صبح تا شب می گویند، شریف است و بزرگ، هیچ وقت صدقه(=یارانه در قالب پرداخت نقدی و غیر نقدی) قبول نمی کرد. کاش مردم می فهمیدند.

۱۳۸۸ بهمن ۳, شنبه

راز

همواره از ابتدای فعالیت فکری ام بر این باور بوده ام که ضرباتی که ما ایرانی ها و فرهنگمان از عرفان و تصوف و فرهنگ رازپرستی و راز آمیزی خورده ایم بسیار عمیقتر و کاری تر از هر ضربه دیگری است. حداقل می توان گفت تیزی و زهر بقیه تیغها گرفته شده است و به کندی گراییده اما این یکی خیر. هنوز می بُرد و زهرآگین می کند. روز به روز بیشتر.
اثبات این مدعا زمان زیادی می طلبد. البته کارهای فراوانی هم از سوی اندیشمندان و پژوهشگران فرهنگ صورت گرفته، که  البته قوم ایرانی ترجیح می دهد بجای پرداختن به اینجور پژوهشها وقت خود را مصروف نوشته‌های گودری (و لایکبازی های خنک پشتبندش)  و مقاله های بی نام و نشان سیاسی و خبری اینترنتی و [خیلی اگر بخواهد وارد عمق شود] روزنامه های داخلی کند. از میان روشنفکران هم، این جماعت،  کسی جز سازگارا و مهاجرانی و مخملباف! را نمی شناسد. بگذریم.
یکی از کسانی که عمری را به این داستان پرداخته در این خصوص نوشته‌های فراوانی دارد که لینک سه نوشته را اینجا قرار می دهم: [1][2][3]
در خواندن نوشته‌های این نویسنده کمی درنگ کنید. توانایی آنرا دارد که در عرض چند دقیقه کل نظم فکریتان را متلاشی کند. اما سعی کنید با دید انتقادی به این نوشته ها و فرضیه های زیربنایی شان نگاه کنید.
پی‌نوشت: درود بر دو بزرگمردی که در فرهنگ ایران با تکیه بر خردگرایی؛ توانستند از چنگال این پیرزن بزک‌کرده شوم و ویرانگر (عرفان و تصوف) بگریزند و به نقد آن از بیرون بپردازند. احمد کسروی و آرامش دوستدار را می گویم که اولی را یک پیامبر دروغین بهتان معرفی کردند و دومی را اصلا نمی شناسید.

۱۳۸۸ بهمن ۱, پنجشنبه

تاملات کشوادی

1 - فمینیست چادری؟! جل الخالق!

2- آیا تا وقتی که امتیاز انحصاری صدا و سیما و آموزش و پرورش دست جناح حاکم باشد امیدی به رستگاری اپوزیسیون هست؟

3- ترانه جوانبخت (داستان‌نویس، نمایش‌نامه‌نویس، فیلم‌نامه‌نویس، مترجم، منتقد ادبی، متافیزیسین، موزیسین و نقاش، شیمیدان، شاعر  به هفت زبان): "من بیش از هزار صفحه شعر دارم.+" وقتی دفترهای شعر مهدی اخوان ثالث و تاریخی که زیر هر شعرش نوشته را مرور می کنی میبینی شاید در یک سال یک یا دو شعر گفته و بعضی سالها هم اصلا نگفته. حال چطور است که یک دخترک در این سن و سال بیش از هزار صفحه شعر دارد؟ کاربرد این شعرها چیست؟  پرکردن صفحات اینترنت؟ آیا شما کسی را دیده اید که شعر این خانوم را زیر لب زمزمه کند؟

انتفاضه

رفتم تماشای آتشبازی، باران آمد، باروتها نم برداشت.
ابراهیم گلستان
رفتم برم جنگ، آتیش نسیمت نذاشت
عبدی بهروانفر

رفتم برم انتفاضه، بلیت گیرم نیامد. پشیمان شدم. برگشتم.
کشواد بزرگ

۱۳۸۸ دی ۲۷, یکشنبه

اخلاق

تا قبل از کانت اول خدا را محور و مبنا قرار می دادند و سپس اخلاق را بر مبنایش استوار می کردند. اما کانت اخلاق را محور و مبنا قرار داد و پایه های عرش خداوندی را بر دوش اخلاق نهاد. در نوع خود کار بزرگی و بینظیری است. بجای انقلاب کپرنیکی کانت باید از "انقلابهای کپرنیکی کانت" سخن گفت.

دکان

به مغازه گفتید "دکان" ما زبان در کام کشیدم. عوامانه اش کردید و گفتیدش "دکون" باز هم سکوت پیشه کردم. حالا جان مادرتان دیگر جمعش را "دَکاکین" نگویید که تیغ زبان از نیام بر می کشم و آنوقت هر چه دیدید از چشم خودتان دیدید. چه زیبایی ای در این "کان" و "کون" و "کین" می بینید که دست از سرش برنمی دارید؟ حالمان دگرگون شد از این همه کج‌سلیقگی!

بدرقه

دکتر می گفت که بعضی ازین قضات شریف، این خانوم وکیلهای جوان رو چه بدرقه هایی که نمی کنن! دکتر میگفت هان به من ربطی نداره!

۱۳۸۸ دی ۲۶, شنبه

براندازی طب سنتی!

دیشب در یکی از این سریال های نفرت انگیز صدا و سیمایی، یک پزشک که ظاهرا استاد دانشگاه بود و یک کت و شلوار سیاه چروکیده و ته ریش داشت، مفصلا داشت برای دانشجوهایش از مقوله "براندازی طب سنتی ما" توسط غربی ها و سپس توسط  قاجاریه صحبت می کرد و مدام هم واژه "براندازی" را بصورت دوقبضه تاکید موکد می کرد.

۱۳۸۸ دی ۲۵, جمعه

رجم2

وقتی که این پست را در مورد سنگسار نوشتم مقصودم این بود که سنگسار اصلا یک بحث جنسیتی نیست که فقط فمینیستها به آن بپردازند و بخاطرش مردها را محکوم و منکوب کنند، بلکه سنگسار معضلی است پیش روی بشر (چه زن چه مرد) و باید بسیار ریشه ای تر از آن چیزی که محافل فمینیستی در توانشان هست، به آن پرداخت. آن پست من بیشتر واکنشی بود به امثال این نوشتار که یک دختر تحصیل کرده پس از دیدن فیلم ثریا در برخوردی غیر علمی و به شدت احساسی و با چشمانی اشک آلود بجای اینکه به نقد ریشه ای بپردازد و مشخص کند مشکل اصلی چیست با جنسیتی کردن موضوع، نگاهش و تنفرش را متوجه مردها کرده و مثلا انها را "ولگرد" و "سگهای گرسنه" خطاب کرده و در آخر قهرمانانه با اشاره به اینکه نباید در مقابل این ظلم سکوت کرد نوشتارش را مزین کرده است به این آیه قرآن که "همانجور که قرآن می گوید اگر یک نفر را بکشی انگار تمام بشریت را کشته ای و اگر یکی را زنده نگه داری انگار همه بشر را زنده نگه داشته ای."
حال من اکیدا و شدیدا از دوستانی که چنین برداشتهایی از نوشته های من دارند و من را مردسالار و طرفدار سنگسار و ... می دانند تقاضای عاجزانه دارم که مطالب حقیر را نخوانند. این همه وبلاگ وجود دارد که حرفهای زیبا و باب میل شما را می نویسد. نخوانید و به بزرگیتان گناه و جسارت وبلاگنویسی این حقیررا ببخشایید. من برای خودم می نویسم.

۱۳۸۸ دی ۲۴, پنجشنبه

دوشیزگی و باقی قضایا

دخترخانومی دست به قلم شده و چیزهایی در مورد دوشیزگی نوشته است و در پایان نیز توصیه ای خطاب به آقایان نوشته که صرفا توصیه اش را اینجا نقل می کنم بقیه اش را همانجا بخوانید:

یک توصیه برای آقایان : در جامعه ایرانی دست و بال خانم ها بعد از ازدواج تازه باز می شود ! محدودیت هایشان کم می شود . این است که خیلی هاشان تازه شروع می کنند از این شاخه به آن شاخه پریدن. شاید بهتر باشد به جای این که هم و غمتان این باشد که آیا کسی تا به حال نرمه بازوی نامزدتان را لمس کرده یا نه ، راهی پیدا کنید که مطمئنتان کند جفتتان بعد از ازدواج با همسایه پایینی سَر و سِر پیدا نمی کند.
در خصوص این نوشته صرف نظر از اینکه نویسنده این وبلاگ در نوشتن این مطالب کمی بی تجربگی نشان داده و در جاهایی مدعیات خود را بر فکتهای نادرست مبتنی کرده (برای نمونه ایشان فراموش کرده اند که پزشکی قانونی و یا متخصص زنان اگر ازشان خواسته شود براحتی و صرفا با استفاده از یک ذره بین می توانند وصله داشتن یا نداشتن پرده ب/کار\ت را گواهی کنند) اما از اینها گذشته من فقط می خواهم به پیشنهاد پایانی ایشان بپردازم. نویسنده که در ابتدای پیشنهادش پسرهای ایرنی را به داشتن فکر و فرهنگ باز فرا می خواند در ادامه پیشنهادش به آنها توصیه می کند حساسیتها و بدبینی های خود را به بعد از ازدواج منتقل کنند.
حال من بجای این قسم توصیه ها که حتی توصیه کننده اش به ان پایبند نیست و پس زمینه ای مردسالارانه دارد، هم برای دخترها و هم برای پسرها پیشنهاد دیگری دارم. احراز اینکه دختری (و همچنین پسری) تا کنون رابطه جن\سی داشته است یا خیر بسیار دشوار و حتی شاید غیر ممکن باشد.

رجم

آقا به پیر، به پیغمبر، به اعلامیه جهانی حقوق بشر قسم که سنگسار فقط مخصوص زنها نیست بلکه مردها هم اگر در حال احصان (داشتن زن دائمی و سایر شرایط ) مرتکب زنا شوند، سنگسار می شوند. یکی این را به این فمینیست‌ها حالی کند!
چنین گفت کشواد بزرگ

هیچ بارانی شما را شست نتواند!

کشواد بار دیگر از پس کوههای آسمان‌سای فرود آمد. گویی غم پیشینش کمی تسکین یافته بود. به شهری رسید و به میان جمع رفت. در میدان شهر، مراسمی بود؛ محاکمه ای. آنکه قرار بود حکمش اجرا شود یک زن بود. حاکم حکم را قرائت می کرد و می گفت حضور در این مراسم واجب کفایی است خوشا به سعادتتان که حضور دارید. می گفت اندازه سنگها نباید آنقدر بزرگ باشد که محکوم علیه دفعتا بمیرد. می گفت زنی که نوزاد دارد را باید حکمش را به تاخیر انداخت مگر زن دیگری داوطلبانه کفیل نوزادش شود، خوشا به سعادت آن زنی که این مسئولیت خطیر را به عهده گرفته است -در همین هنگام زنی با چشمانی پر ز اشک شوق، در گوشه ای، زیر لب خدا را شکر گزارد.
مراسم شروع شد. عده ای تمایل داشتند که اولین سنگها را بزنند. زنها هم حضور فعال داشتند. و سنگ می زدند. و کشواد دید که در گوشه ای آن مرد که این زن را به این روز انداخته، نیز حضور دارد و نظاره می کند. پدر و مادر آن زن هم بودند. پدر بی مهابا سنگ می انداخت. از دیدن این صحنه، حال کشواد دگرگون شد. آمد چیزی بگوید که بغض نگذاشت. کمی تلاش کرد. فریاد زد. کسی نشنید. سپس به سرعت به سوی قله های تنهایی گریخت. در راه با خود زمزمه می کرد:
ای درختان عقیم ریشه تان در خاکهای هرزگی مستور
یک جوانه‌ی ارجمند از هیچ جاتان رست نتواند
ای گروهی برگ چرکین تار چرکین پود
یادگار خشکسالیهای گرد آلود
هیچ بارانی شما را شست نتواند

از آن پس دیگر کسی کشواد را در آن شهر ندید و در قهوه خانه ها، نقالان و راویان به شایعه مرگ او دامن می زدند. اما پندار مرگ او، هیچ تاثیری در زندگی آنها نداشت. بعد از چند سال، دیگر حتی نقالان و شایعه ها هم به او وفادار نماندند.

۱۳۸۸ دی ۲۳, چهارشنبه

گرم

بیرون همچنان سرد بود
از بس برف

خانه اما
- بی که شعله ای در آن فروزد -
همچنان گرم
از بس شرم

-- کشواد

سهم

باز من ماندم و سهمم از تو؛
- گونه های گل انداخته ام از شرم -
باز تو ماندی و سهمت از من؛
-خیره شدن به سنگفرش پیاده رو -
و نیمکتی بهت زده به خداحافظی ما؛
- در حالی که حرارت هیچ لمسی را نظاره نکرده بود -

-- چنین گفت کشواد بزرگ

سیدنا کشواد

کلیک کنید.

۱۳۸۸ دی ۲۲, سه‌شنبه

جنگ رسانه‌ای و شکست اردوگاه مدرنیته

از بعد معرفت و اندیشه دو جبهه در ایران از قدیم الایام در حال جنگ و ستیز بوده اند. روشنفکران از یک سو که مبلغ مدرنیته بوده اند و کارگزاران سنت از سوی دیگر که نسبت به غرب و مدرنیته بدبین هستند و معیارهای خاص خودشان را برای زندگی تبیلغ می کنند. (سنت فقط دین نیست و بسیار مصداق وسیعتری از دین دارد ولی یک کل واحد و منسجم است که دین بخشهای غیر دینی اش را مورد تایید قرار داده است)
در روزگار کنونی اصولا ابزار روشنفکران در تبلیغ اندیشه هایشان تنها کتاب است و نشریه و اینترنت آن هم زیر نظارت شدید نیروهای سنتی. از سوی دیگر نیروهای کارگزار سنت از قدیم الایام دارای یک ابزار تبلیغاتی بوده اند و میدانید که منظور همان سیستم سنتی حوزه های علمیه و منابر و رساله های عملیه و وعظ و خطابه است....
این نیرو را نباید دست کم گرفت. از سوی دیگر ابزار دوم کارگزاران سنت بعد از انقلاب در انحصار گرفتن ابزار مدرن "رسانه های صوتی و تصویری" است. ابزار رسانه را نباید چیزی شبیه آن منابر سنتی در نظر گرفت. رسانه خود پدیده ای مدرن است و از منطق مدرن و علمی تبعیت می کند. برای نمونه امروز در رسانه شاید پخش یک سریال با کاربست دستاوردهای روانشناسی اجتماعی و علوم ارتباطات از طریق جعل نمادهای خاص و القاء تصاویر و واکنش های احساسی طراحی شده به مخاطب، می تواند کار یک سال منبر را بکند.
البته این نباید مارا از قدرت عظیم ابزار سنتی غافل کند. در قبل از انقلاب که کارگزاران سنت چیزی جز ابزار سنتی تبلیغ بدست نداشتند و در عوض روشنفکران به رسانه های مختلف نوشتاری و صوتی و تصویری دستیابی داشتند و حکومت هم پشت سر و مبلغ آنها بود، باز هم همان روش سنتی تبلیغ و وعظ و اعلامیه دادن بر نیروهای مدرن غلبه کرد، آن هم غلبه ای که حتی آن نیروها را نیز در خود فرو بلعید.
اکنون اردوگاه مدرنیته تنها و تنها ابزار رسانه های نوشتاری را در دست دارد آن هم در سطحی مضیق و زیر نظارت استصوابی نیروی سنتی. از آن سو اردوگاه سنت دو ابزار دارد یکی ابزار سنتی وعظ و خطابه و نماز جمعه و ... دیگری ابزار مدرن رسانه های صوتی و تصویری و نوشتاری آن هم در سطحی بسیار وسیع و بدون نظارت استصوابی.
با این وصف، آیا اساسا روشنفکران با این اوصاف می توانند بر سنت پیشگان غلبه کنند؟ آیا اینطور نیست که هر کس که ابزار رسانه ای اش قوی تر است پیروز این بازی است؟ آیا تلاشهای روشنفکری در گسترش آگاهی مورد نظرشان سترون است؟ آیا پایان کار از همان آغازش معلوم نیست؟

۱۳۸۸ دی ۲۰, یکشنبه

غزلواره

گفتــي ز ناز بيش مرنـجان مرا برو
آن گفتنت كه بيش مرنجانم آرزوست
خنده هایت مرا می خنداند
کودکی هایت مرا می خنداند
ترفندهایت مرا می خنداند
نگاهها و خیره شدن هایت مرا می خنداند
سکوت و بهتت مرا می خنداند
سخن گفتنت و اشارتهای صورتت نیز مرا می خنداند
گریه و بغضت حتی، مرا می خنداند

حال دیگر تورا به همه مقدساتت
قهر نکن
که قهرت مرا از قهقهه ای دیوانه وار خواهد کشت

-- کشواد بزرگ

۱۳۸۸ دی ۱۹, شنبه

داستان کوتاه!

"وقتی از خواب بیدارشدم دایناسورها هنوز انجا بودند" کوتاهترین داستان جهان سال 2005- از نویسنده ای اسپانیایی
"خدای خوبم، من حامله‌ام؛ یعنی کار کیه؟" – ناشناخته
For Sale: Baby Shoes, Never Worn. فروشی: کفش بچه، هرگز پوشیده نشده. – ارنست همینگوی
اینو بدون کریس عزیز که این به اصطلاح داستان های کوتاه که معروف شده اند و بین مردم دنیا با ترجمه به زبانهای گوناگون دست به دست می چرخند جز شعبده بازی[در حالت خوبینانه اش اگر نگوییم شارلاتان بازی] چیز بیشتری نیستند. اگر به همین سه تا به اصطلاح داستان یک نگاهی بیندازی میبینی جمله هایی هستند بسیار پیش پا افتاده و معمولی که اصلا ساختار یک داستان رو ندارن و توی همین وبلاگهای ایرانی روزانه صدها جمله بهتر و معنادار تر از اینها نوشته میشه منتها این چندتا با شعبده بازی تونستن شهرت بین المللی پیدا کنن.
از جملات وبلاگنویسهای جوان بی ادعا گفتم حالا دیگه بیتها و مصرعها و جملات شعرای بزرگ و فلاسفه و داشمندان بماند که گاهی یک کلمه اش ارزشش هزاران بار ازین جنگولک بازی ها بیشتره.
البته تاثیر شخصیت نویسنده رو نباید فراموش کرد. اگر من و تو که شهرت نویسندگی نداریم هزارتا جمله طلایی توی وبلاگمون بنویسیم کسی نمی آد بگه خرت به چند من؟ ولی کافیه صادق هدایت بیاد یه مشت اراجیف ردیف کنه پشت سر هم تا همه طبع شعرشون گل کنه و با چشمان اشک آلود لب به مدح و ثنا باز کنند و سجده شکر و دعا و صلوات که بارالها همیشه باقی بماند تا ما ازین حرفها محروم نشویم!
تو دنیا شهرت رو بر اساس فضیلت و دانایی و برتری تقسیم نکردن جَوون! فراموش نکن که رویای آمریکایی، رویایی بیش نیست.

آسیب‌شناسی جنبش 3

جنبش اعتراضی در ایران ادعای دموکراسی دارد اما متاسفانه بدلیل کم سوادی و سطحی بودن همه اقشار جامعه در ایران به لحاظ اطلاعات سیاسی و حقوقی و فلسفی، علی رغم ادعایش شناخت چندانی از دموکراسی ندارد و گمان می کند که دموکراسی یعنی اینکه چون او خوشتیپتر و باسواد تر است پس باید کاندیدای او بشود رئیس جمهور. این نکته را در اثر مصاحبت و آمیزش با بسیاری از معترضین از کندرو تا تندرو بدست آورده ام.
این جماعت فراموش می کنند رکن رکین و اصل اصیل دموکراسی که همان اصل دموکراسی را به لحاظ منطقی و حقوقی پشتیبانی می کند "برابری شهروندان به لحاظ حقوق شهروندی " است. در نظام دموکراتیک هر کس ، چه باسواد چه بی سواد، چه شهری و چه دهاتی، چه خوشتیپ چه جواد، چه فقیر و چه غنی و چه باشعور و چه بی شعور یک رای دارد. صرف نظر از همه اینها هر شهروند در نظام دموکراتیک یک واحد انسانی محسوب می شود و یک برگ رای دستش داده می شود که به صندوق بندازد.
بر اساس این مبنا است که نظام دموکراتیک شکل می گیرد و در نهایت به این سو رهنمون می شویم که به نظر اکثریت گردن نهیم. فراموش نکنید با توجه به اصل فوق الذکر کیفیت آراء در نظام دموکراتیک هیچ موضوعیتی ندارد. بلکه صرفا کمیت آراء مهم است. این که بگویی من باسوادم و باید نظرم بر بی سوادها غالب باشد مساوی است با نقض اصل تساوی.
جنبش معترض ایرانی نظر به خاستگاه طبقاتی اش که طبقه متوسط فرهنگی است و معمولا اعضایش تحصیلکرده و حتی به معنای واقعی نخبه هستند (دانشگاه هسته مرکزی این جنبش است) کمی دچار غرور شده است و این واقعیت را فراموش کرده است که اگر به دموکراسی پایبند است پس آن دهاتی و بی سواد و ان آدم کثیف هم در نظام دموکراتیک یک انسان است و یک رای دارد همانند تو!
نکته دیگر که این جوانان فراموش می کنند عدم موضوعیت ابزار جمع آوری رای است. بدانید و اگاه باشید که دموکراسی به ضرورت ، امری شکلی و فرمالیته است و ابزارهای دموکراتیک ظاهری هستند در همه جای دنیا و محتوای دموکراسی را فکر و فرهنگ مردم می سازد و ربطی به خود دموکراسی ندارد. دموکراسی مدعی است تا اطلاع ثانوی بهترین "روش" حکومت است. ادعای دموکراسی ظاهری است نه باطنی. بر این اساس هر حزبی و فردی به هر طریقی حتی طرق ظاهرا نادرست چون پول خرج کردن یا وعده دادن یا اتوبوس کشی کردن و جمعیت خریدن بتواند رای جمع کند و اکثریت آراء را کسب کند، بر اساس اصول دموکراسی قدرتش مشروع است مگر این که مرتکب جرمی شده باشد که در قانون جزا به آن تصریح شده. پس اینکه بگوییم فلانی با استحمار و آن یکی با تطمیع و دیگری با وعده دادن و شام و ساندیس دادن رای آورده دردی را دوا نمی کند. در هر حال رایها در صندوق ریخته شده است. حال چه طرف فیلسوف سیاسی بوده و با تفکر این کار را کرده چه یک فقیر و ولگرد که به وعده یک پرس چلوکباب این کار را کرده. در هرحال آنچه از صندوق بیرون آمده رای اکثریت را داشته و مشروع است.

۱۳۸۸ دی ۱۷, پنجشنبه

کج‌سلیقگی

یکی نیست به این مردم یاد دهد که "علی رغم" صحیح است نه "الارقم" و اگر نگارش درست یک کلمه را بلد نیستی بجایش چیز دیگر بنویس؛ مثلا "برخلاف". و از آن طرف هم "الیگودرز" صحیح است نه "علیگودرز"، هر گردی که گردو نیست.
یکی نیست به این جماعت بگوید بجای استفاده از عبارت زشت و کریه "به ضرس قاطع" بگویند "قاطعانه" یا "از روی یقین/قطع". یکی نیست به این قوم یاد دهد که "توس" درست است نه "طوس"! کج سلیقگی تا به کجا؟

مردسالار

و کشواد از فراز کوهها فرو آمد و به شهری بزرگ اندر شد. اندکی در شهر مردمان را نظاره کرد و کمی با آنها در آمیخت و مصاحبت کرد؛ با زنان و مردان. بعد مدتی با خود گفت: "در شگفتم از مردمی که زنانش از مردانش مردسالار ترند!" این را گفت و سپس به فراز کوهها و پشت قله های آسمان‌سای باز گشت و بعد از آن برای مدتها کسی اورا ندید.
چنین گفت کشواد بزرگ

ای آزادی!

باتوم بدست به دانشجو: ما برای شرف و دین و آبرو می جنگیم. ولی شما برای آزادی؟!
دانشجو به باتوم بدست: خب هر کس برای چیزی که ندارد می جنگد!

۱۳۸۸ دی ۱۴, دوشنبه

مستراح ایدئولوژیک

اصل برائت

جعفری دولت آبادی گفت : بازداشت شدگان روز عاشورا آزاد نمی‌شوند، مگر آن‌که بی‌گناهی متهمان برای قاضی پرونده محرز شود.
گلم!* کشوری که حقوق جزا ندارد، اصل برائت ندارد، اصل قانونی بودن جرم و مجازات و اصل تفسیر مضیق قوانین کیفری و تفسیر به نفع متهم و اصل عطف به ماسبق نشدن قوانین کیفری ندارد، نباید درش قیام کرد بلکه باید ازش فرار کرد.

* این "گلم" را فقط برای تلطیف کلمات قلنبه سلنبه حقوقی پشت بندش آوردم و فاقد هرگونه دلالت است. گفتم یه وقت خانومها به خودشون نگیرند!

۱۳۸۸ دی ۱۱, جمعه

وصیت

وصیت آغا محمد خان یا فتحعلی شاه قاجار به پسرش: اگر میخواهی بر این مردم حکومت کنی آنها را گرسنه و بی سواد نگهدار.

نیچه، زرتشت و نشان فروهر

برا اینکه بفهمی زرتشت تا چه حد فیلسوف بوده بهتره کتاب "چنین گفت زرتشت" رو که نیچه نوشته بخونی (کتابش تو انقلاب هست کافیه بری اونجا)
این جمله رو یکی از هموطنان میهن‌پرست در سایت کلوب گفته بود در دفاع از فیلسوف بودن زرتشت که عینا نقل کردم. واقعا آدم نمی داند باید به این حرفها بخندد یا گریه کند!
اما قصه به همینجا ختم نمی شود. این اواخر یک خانوم مترجم ایرانی (که سابقه کاریش حکایت از ان دارد که یک ویراستار بوده و چند کتاب جسته گریخته ای هم راسا ترجمه کرده و تازه کتاب تست هم برای کنکوریها دارد!) با نادیده گرفتن سه ترجمه موجود در بازار و حاصل کار کسانی چون داریوش آشوری اقدام به ترجمه مجدد کتاب "چنین گفت زرتشت" نیچه کرده است! اما نکته درد آور طرح جلد این کتاب است که ظاهرا به امید خریداری از سوی میهن‌پرستانی از گروه بالا طراحی شده است:توجه می کنید که به شکلی کاملا غیر منطقی روی کلمه "زرتشت" تاکید شده و فونتش حتی از "چنین گفت" و نام نویسنده چند برابر بزرگتر است! از سویی عکس روی کتاب هم عکس "فروهر" که نماد دینی زرتشتیان است انتخاب شده که احساسات ناسیونالیستی بیننده را تحریک کند تا مبلغ 6 هزار تومان را برای ارضا احساسات ناسیونالیستی اش هم که شده بدهد! شانس آورده ایم که برای سوددهی بیشتر این اگهی در پشت جلد چاپ نشده!
وقتی که اهل فرهنگ این چنین تفکر را خوار می دارند و به ابتذال می کشند چه انتظاری از خواننده این محصولات است؟

+نیچه و ایران را از داریوش آشوری بخوانید.
+ چنین نگفت زرتشت! را نیز بخوانید (هر چند مطالبی که در مورد نیچه نوشته زیاد معتبر نیست ولی به خوبی بر تعارض تفکر نیچه و زرتشت انگشت گذارده)