۱۳۸۷ بهمن ۱۲, شنبه

غرش صدایت
خشم نفسهایت
سَطـْوَت نگاهت
جوشش خون در رگهایت
اینها را همه گفتم،
که بفهمی،
"سطوت"‌ چه واژه‌ی چـِرک اما پرهیبتی است.

۱۳۸۷ بهمن ۱۱, جمعه

چیستان1 : اگر گفتید این عکس چیست؟
لینک عکس:‌ tinypic .
جواب :این هم عکس کامل خودتان مقایسه کنید که چه فکر می کردید و واقعیت چیست؟:


لینک عکس : tinypic

لنین:‌ «به من یک کاغذ و قلم با یک چاپخانه بدهید تا یک حکومت را سرنگون کنم».

۱۳۸۷ بهمن ۱۰, پنجشنبه

او و ملتی که به کانت و نیچه اش می نازد
من و ملتی که به خودروی ملی* و خط بیجه** اش می نازد

* پیکان
** مقصود شاعر گویا همان خط ویژه اتوبوس است.

۱۳۸۷ بهمن ۸, سه‌شنبه

هـمانطور که رویای فردی داریم رویای دسته جمعی هم داریم و آن استوره است.
همانطور که توهم فردی داریم توهم دسته جمعی هم داریم و آن عرفان است.
و همانطور که عقده‌های فردی داریم، عقده‌های دسته جمعی هم داریم و یکیشان یهودی‌ستیزی است.
چنین گفت کشواد.

۱۳۸۷ بهمن ۷, دوشنبه

"دشت بی‌فرهنگی ما، هرز تموم علفاش"
باید هر کدام از ما بنشیند و ساعت‌ها روی این مصرع شعر معروف "یار دبستانی"‌ که بی‌گمان همه‌ی ما در دوران دانشجویی بارها و بارها تکرارش کرده ایم بیندیشد. براستی قوم بی‌فرهنگی هستیم. بی‌فرهنگی در تمام شئون زندگیمان موج می زند. در هنر، در سیاست، در ورزش، در نظام قضایی، در زبان و در همه چیزمان.
گناه ما چیست که باید در دوران انحطاط و نشیب یک فرهنگ متولد شویم؟ گناه ما چیست که باید در پایان یک حضیض ایستاده باشیم. گناه ما چیست که باید زیر آوار فروپاشی یک تمدن دست و پا بزنیم؟
چه خوش گفت آن پیر گریبانچاک:
"به عزای عاجلت‌ ای بی‌نجابت باغ
بعد از آن‌ که رفته باشی جاودان بر باد
هرچه هرجا ابر خشم از اشک نفرت باد آبستن
همچو ابر حسرت خاموش‌بار من
‌ای درختان عقیم ریشه‌تان در خاک‌های هرزگی مستور
یک جوانه‌ی ارجمند از هیچ جاتان رست نتواند
‌ای گروهی برگ چرکین تارِ چرکین پود
یادگار خشکسالی‌های گردآلود
هیچ بارانی شما را شست نتواند"

۱۳۸۷ بهمن ۵, شنبه

این قصه‌ی پوسیده‌ی گذشته گرایی و دوران طلایی هخامنشی - ساسانی و نوستالژی آریایی و خاک پاک اهورایی و وطن‌پرستی و زرتشتی گری و پان بازی و ... چیزی نیست جز یک لالایی مبتذل و وهم‌آلود که فقط به درد سیاست‌پیشگان می خورد که با این شعارها به قدرت برسند و پوکی و پوچی خود را بر همگان آشکار کنند و بر بی فرهنگی ما بیفزایند. اگر روشن‌فکر و شاعر قوم ما، یعنی صادق هدایت و اخوان ثالث ، فریب جذبه‌ی این نوستالژی را خوردند ما نخوریم. - البته حب وطن مقوله‌ی دیگری است و از این بحث خارج.
ما باید بدنبال میراث فکری و فرهنگیمان باشیم: آن بخش از میراث فکری و فرهنگی که ما را از این منجلاب کنونی برهاند. نباید زرق و برق تاج و تخت پادشاهان و شمار زنان حرمسراشان و برق شمشیر سپاهیان و بردگان آنها چشمهایمان را بفریبد و و سوراخ دعا را گم کنیم. (راستی چند نفر اصیلترین و واقعی ترین فیلسوف ایرانی را می شناسند؟ زکریای رازی را می گویم. کسی که همه فقط به عنوان کاشف الکل میشناسندش. و ظلم دیگری هم که در حقش روا می شود این است که اورا به اسم پدرش می خوانند: زکریای رازی- که این نام پدرش است و خودش محمد نام داشته.)
اگر ذره بین در دست بگیریم و در گذشته‌مان بدنبال تفکر باشیم، تفکری که امروز به کارمان آیند، بی‌گمان چیز دندان گیری دستگیرمان نمی شود. رازی و فارابی و شاید ابن سینا و شاید چند نفر دیگر.
برادران من! خواهران من! امروز چکمه‌ی هخامنشی به کار ما نمی آید. ازین چکمه‌ها زیاد داریم. باید به دنبال تفکر بود.

کراوات

ای ظریفان قوم! نه هر کس که کراوات انداخته روشن‌فکر است. برحذر باشید!

۱۳۸۷ بهمن ۳, پنجشنبه

اشاعه نشر اکاذیب

به یاد دارم در دوران دانشجویی وقتی که در پایان ترم به سراغ استاد درس کارتحقیقی رفتم تا تحقیقم را ارائه دهم، یک دخترک زیبا هم آمده بود که تحقیقش را تحویل دهد. من کارم را تحویل دادم و این قضیه کلا چند ثانیه طول کشید و در مجموع چند جمله کوتاه بین من و استاد رد و بدل شد. اما کار دخترک خیلی طول کشید. حضرت استاد رهایش نمی کرد.
القصه، آنچه می خواهم بگویم این است که دخترک بعد از تحصیل در دانشکده حقوق آن هم به مدت بیش از 4 ترم، حتی اسم کار تحقیقی اش را هم درست نگذاشته بود: اشاعه‌‌ی نشر اکاذیب!!! - بگذریم که در آخر صرفا به دلیل دختر بودن آن دانشجو و مرد بودن استاد نمره او از من بیشتر شد.
بعد از این مقدمه می خواهم یک نمونه مقاله‌ی فلسفی! هم معرفی کنم از یک خانوم ایرانی با این نام: نیم نگاهی به فلسفه‌ی آثار آلبر کامو!!!
یک رویداد گنگ
یک حادثه‌ی چـِرک
یک تجربه‌ی سرد و مرطوب
یک لمس لزج
در عمق یک رویا
و اینک آنچه برایم مانده است؛
تجربه‌ی پریشان یک کابوس آشفته
که آن هم از آگاهی ام گریخت
--کشواد

تصاویر مبهمی که مبهم‌تر شدند
صداهایی که در فضا گم شدند
امواجی که حریف اصطکاک هوا نشدند
و
من و حکایتهایی که همچنان باقی است

--کشواد

۱۳۸۷ دی ۲۷, جمعه

365

دو پروژه عکس 365 روزه را معرفی می کنم: Bonny Pierzina و 365daysofnatalie
در این پروژه ها عکاس روزی یک عکس از خود و زندگی روزانه و محیط اطرافش می گیرد و در سایت قرار می دهد.
این لینکها را برای این آوردم که ببینید زندگی کفار چقدر زیبا و رنگارنگ و پرنشاط است.
حاشیه: داشتم فکر میکردم اگر یک ایرانی مثل من بخواهد چنین کاری را انجام دهد چه مجموعه ای از آب در می آید!

۱۳۸۷ دی ۲۶, پنجشنبه

مازوخیسم


از مانا نیستانی

ماکیاولیسم

از مانا نیستانی

۱۳۸۷ دی ۲۵, چهارشنبه

هوده؟

برای کی؟ برای چی؟ بیهوده است!

۱۳۸۷ دی ۲۴, سه‌شنبه

درونگرایی

پیشتر در مورد درونگرایی و اهمیت بسیار آن نوشته بودم. در اینجا می توانید اطلاعات بیشتر پیدا کنید.

دیار خود

سراینده این تک‌بیت به اندازه‌ی یک دفتر، طنز منتقل کرده است- البته برای آنانی که طنز می دانند و سلیقه شان به طنزهای سخیف خو نگرفته است:
سرم را سرسری متراش ای استاد سلمانی
که ما هم در دیار خود سری داریم و سامانی
پاورقی: دمش گرم، خانه اش آباد، عیشش پرنوش، جامش پرباده.

۱۳۸۷ دی ۱۹, پنجشنبه

مانا

عجب نابغه ایست این مانا نیستانی در صنعت کاریکاتور: + و + .

۱۳۸۷ دی ۱۸, چهارشنبه

۱۳۸۷ دی ۱۷, سه‌شنبه

سهم

بعد آن همه حادثه
باز من ماندم و سهمم
-شرمم -
--کشواد

غار افلاطون

ایرانی ها هنوز پس از گذر قرنها هنوز نتوانسته اند از غار افلاطون بیرون بیایند.

نقاشی


نقاشی

۱۳۸۷ دی ۱۵, یکشنبه

سره نویسی

رضا مرادی غیاث آبادی: مدتی پیش در روستایی دورافتاده در فراهان، پیرزنی روستایی گریبانم را گرفت که: «گذر را نیالا که شب می‌چُری و می‌چایی!» این عبارت شیوا را از آن رو آوردم که به باور این کمترین، مسئله اصلی در ذات زبان فارسی و گویشوران آن نیست؛ بلکه دشواری‌های است که نوکیسه‌گان شهرنشین با دخالت‌های بیجا و واژه‌سازی‌های دلخواهانه و بی‌پایه رواج داده‌اند. اینروزها هر کسی که دو کتاب می‌خواند، هوس واژه‌سازی و سره‌نویسی تخیلی به سرش می‌زند. مثلاً اگر واژه‌های «ایمیل»، «وبلاگ» و «وب‌سایت» تقریباً در سراسر جهان به همین شکل بکار می‌رود و هیچکس هوس معادل‌سازی برای آن به سرش نمی‌زند، ما بدون اینکه برای ایجاد یا توسعه و تکمیل آنها کوشیده باشیم، فقط تمایل به دستکاری در نام‌های آنها را داریم. چون اینکار نیاز به هیچ سواد و خرج و دردسری ندارد. وقت آزاد و کرسی گرم و ذهن خیالباف می‌خواهد که این آخری (بزنم به تخته) مثل چاه‌های نفت و گاز ما، جوشان و خروشان است: تارنما، تارنگار، تارنوشت، تارگاه، رایانامه، رایان‌نامه، رایانویس، رایان‌نما، وب‌گاه، وب‌نوشت، وب‌کده، وب‌خانه، پست الکترونیک و خیلی کلمه‌های بامزه و بی‌مزهٔ دیگر. در حالیکه واژه «ایمیل» با «میل» ایرانی خاستگاهی مشترک دارند و هردو دلالت بر پست و چاپار می‌کنند. +

اقلیت

در مناظره راسل و کاپلستون در مورد وجود خدا، راسل یک جمله ای دارد که بسیار قابل تامل و ارزشمند است:
ما آدم کور-رنگ را چرا عقلا محکوم می کنیم؟ نه برای این است که در اقلیت است؟

۱۳۸۷ دی ۱۳, جمعه

دهه 60

متن دهه شصت محسن نامجو و فایلش را برای دانلود اینــــجا قرار دادم.

۱۳۸۷ دی ۱۲, پنجشنبه

افتخار ایرانی

دکتر میرجلال الدین کزازی گفت: یکی از نازش های بزرگ ما ایرانیان این است که نخستین سروده ای که در جهان پدید آمده است ایرانی است و این سروده کهن نیز آیینی است. +