۱۳۸۹ خرداد ۲۱, جمعه

غزل

زخم کهنه و ناسور پریودت را
بگذار تا من ببوسم
شاید مرحمی باشم
بر این مرحمت رحمانی خداوندی

۱۳۸۹ خرداد ۱۸, سه‌شنبه

۱۳۸۹ خرداد ۱۶, یکشنبه

زیبایی

زیبایی آنقدر هست که جانشین حقیقت شود؟

۱۳۸۹ خرداد ۱۳, پنجشنبه

وصیت نامه

پسرکم! اکیدا بر حذر باش از دختری که بیش از یک سیم کارت دارد!!!

فرافکنی

بچه خواهرم که کمتر از دو سالشه و همیشه از غذا خوردن سرباز میزنه امروز یک هلو برداشته بود و با چاقو افتاده بود به جونش و می گفت این هلوئه غذاشو نخورده می خوام ببرمش= beboramesh!

پی نوشت: ادیان و استوره ها نیز همیطوری ساخته شده اند.

۱۳۸۹ خرداد ۱۲, چهارشنبه

فتوحات مکیه

چه لذت بخش است دیدن غلبه آخرین یار وفادارت بر خصم
چه با شکوه است بازگشت پیروزمندانه آخرین سربازت از آوردگاه
و ملاقاتش در ساحت رویا ، ساحتی که دیگر قوانین و ضوابط "حیث واقعیت" در انجا حکم نمی راند.
چه زیبا است غلبه لورازپام برهمه رنج ها و دغدغه ها و گرفتاری های ذهنی
چه لذت بخش است فروبلعیدن همه جهان واقع در اقیانوس چشمهایت، وقتی به آرامی بسته می شوند
چه غرور آمیز است شاهانه و پیروزمندانه خوابیدن 
چه با شکوه است لحظه چیرگی ناآگاهی بر آگاهی (با آن هم ادعا و تفاخرش)

۱۳۸۹ خرداد ۱۱, سه‌شنبه

اعترافات

یک روز یکی از همسایه ها در زد و از پدرم خواست یکی از ابزارهایش را به او قرض دهد. پدرم با اینکه آن ابزار را داشت ولی گفت ندارد و طرف را دستخالی باز گرداند. من که خودم آن ابزار را دیده بودم تا چند سال بعد به شدت محکومش می کردم که چرا این کار را کرد؟
دیروز یکی از همسایه ها پیچگوشتی خواست و ما هم از روی محبت همه جعبه ابزار را تقدیمش کردیم. جعبه ابزار را شب برنگرداند و امروز ظهر دیدیم که بدون اینکه حضوری آنرا تحویل دهد و تشکر کند، آنرا کنار در گذاشته و رفته. وقتی خوب بررسی اش کردم دیدم که بخشی از جعبه ابزار سوخته و به اندازه یک سکه پنجاه تومنی قدیمی سوراخ شده و دو تا از پیچ گوشتی ها هم تاب برداشته اند. تازه شانس اوردیم کسی از کنار در نزدیده اش.
این حادثه مرا ناخودآگاه یاد آنروز انداخت که پدرم ابزارش را به همسایه نداد.
+++
یکی از موکلین که به شوهرش خیانت کرده بود و گندش در آمده بود و حالا میخاست وکیل داشته باشد تا از او دفاع کند با گریه و زاری و ندارم ندارم توانست نصف حق الوکاله را ازم تخفیف بگیرد. واقعا دلم براش سوخت. بعدها خودش بهم گفت که به دوست پسرش هفت هشت ملیون پول داده. باز هم خودش گفت که قبلا شوهر کرده و طلاق گرفته و پس از چند سال هنوز دارد ماهانه از شوهر قبلیش اقساط مهریه میگیرد.
+++
یک قاضی واقعا دلسوز تعریف می کرد در یکی از پرونده ها طرف ادعا کرده بود که کش آمدن این پرونده موجب شده پدر و مادرش از هم طلاق بگیرند و سند طلاق هم به قاضی نشان داده بود. قاضی می گفت من خیلی ناراحت شدم و خودم شخصا افتادم دنبال پرونده که بطور فوق العاده سریعتش رایش صادر شود و در این راه تلاش زیادی کرده بود. می گفت اما بعدها کاشف به عمل آمد که طلاق پدر و مادر طرف برای این بوده که سر نظام وظیفه را کلاه بگذارند و آن پسر معافی بگیرد.
+++
پدرم با موهای سفید و پس از سالها تجربه زیستن در میان ایرانیان همیشه میگفت اگر دیدی یک ایرانی در حال زمین خوردنه نه تنها کمکش نکن بلکه مخفیانه و طوری که کسی نبینه یک زیرپایی بهش بزن که زودتر زمین بخوره. همیشه برایم سوال بود که پدرم راست می گوید یا صدا و سیما و معلمهایم و مردم دیگر.
الان بیست سالی است با این دغدغه ذهنی دست به یقه ام. اکنون من هم چون پدرم در این جامعه زیسته ام و تجربیات عدیده ای اندوخته ام. دیگر شکی ندارم که پدرم راست می گفت. در این سناریوی کثیف جامعه ایرانی که همه روزه و همه ساله و در همه قرون در حال تکرار است برگی گزیدن حماقت و بلاهت محض است. باید گرگ باشی تا شکار گرگها نشوی. از این گریزی نیست. خیلی وقت است که از "آدم خوبه" بودن احساس حماقت، بلاهت و شرمندگی می کنم.
+++
پدرم راست می گفت.