۱۳۸۷ تیر ۱۰, دوشنبه

تقی

پیرمرد هی داشت صدا می زد: تقی! تقی جان! گلم پس چرا نمی آی عزیزم؟
مثل اینکه چند دقیقه ای معطل بود.
یک دفعه یک پسر سرش رو از در کرد بیرون گفت: پدر جان با من کاری داری؟
پیرمرد گفت: برو گمشووو پسره‌ی ... و بعد مبالغ زیادی فحش مادر خواهر دار و کاف دار و یک سنگ که از روی زمین پیدا کرد و بدرقه‌ی پسرک فلک زده کرد.
یک دفعه یک پیرزن که معلوم بود خیلی به خودش رسیده اومد بیرون.
پیرمرد گفت: تقی جان اومدی عزیزم؟ چرا اینقدر معطل کردی؟
پیرزن چیزی نگفت و فقط یک عشوه نثار حاج آقا کرد.
بعد دست هم رو گرفتند و لاو و باقی قضایا...
پاورقی
برای رفقای زیر چهل پنجاه سال تذکر این نکته خالی از لطف نیست که مردهای قدیمی
برای صدا زدن خانومشان از اسم پسر بزرگشان استفاده می کردند. چرا؟ نمی دونم!

۱۳۸۷ خرداد ۳۰, پنجشنبه

درباره من


کشواد بزرگ هستم.