۱۳۸۷ بهمن ۵, شنبه

این قصه‌ی پوسیده‌ی گذشته گرایی و دوران طلایی هخامنشی - ساسانی و نوستالژی آریایی و خاک پاک اهورایی و وطن‌پرستی و زرتشتی گری و پان بازی و ... چیزی نیست جز یک لالایی مبتذل و وهم‌آلود که فقط به درد سیاست‌پیشگان می خورد که با این شعارها به قدرت برسند و پوکی و پوچی خود را بر همگان آشکار کنند و بر بی فرهنگی ما بیفزایند. اگر روشن‌فکر و شاعر قوم ما، یعنی صادق هدایت و اخوان ثالث ، فریب جذبه‌ی این نوستالژی را خوردند ما نخوریم. - البته حب وطن مقوله‌ی دیگری است و از این بحث خارج.
ما باید بدنبال میراث فکری و فرهنگیمان باشیم: آن بخش از میراث فکری و فرهنگی که ما را از این منجلاب کنونی برهاند. نباید زرق و برق تاج و تخت پادشاهان و شمار زنان حرمسراشان و برق شمشیر سپاهیان و بردگان آنها چشمهایمان را بفریبد و و سوراخ دعا را گم کنیم. (راستی چند نفر اصیلترین و واقعی ترین فیلسوف ایرانی را می شناسند؟ زکریای رازی را می گویم. کسی که همه فقط به عنوان کاشف الکل میشناسندش. و ظلم دیگری هم که در حقش روا می شود این است که اورا به اسم پدرش می خوانند: زکریای رازی- که این نام پدرش است و خودش محمد نام داشته.)
اگر ذره بین در دست بگیریم و در گذشته‌مان بدنبال تفکر باشیم، تفکری که امروز به کارمان آیند، بی‌گمان چیز دندان گیری دستگیرمان نمی شود. رازی و فارابی و شاید ابن سینا و شاید چند نفر دیگر.
برادران من! خواهران من! امروز چکمه‌ی هخامنشی به کار ما نمی آید. ازین چکمه‌ها زیاد داریم. باید به دنبال تفکر بود.