۱۳۸۸ بهمن ۳, شنبه

راز

همواره از ابتدای فعالیت فکری ام بر این باور بوده ام که ضرباتی که ما ایرانی ها و فرهنگمان از عرفان و تصوف و فرهنگ رازپرستی و راز آمیزی خورده ایم بسیار عمیقتر و کاری تر از هر ضربه دیگری است. حداقل می توان گفت تیزی و زهر بقیه تیغها گرفته شده است و به کندی گراییده اما این یکی خیر. هنوز می بُرد و زهرآگین می کند. روز به روز بیشتر.
اثبات این مدعا زمان زیادی می طلبد. البته کارهای فراوانی هم از سوی اندیشمندان و پژوهشگران فرهنگ صورت گرفته، که  البته قوم ایرانی ترجیح می دهد بجای پرداختن به اینجور پژوهشها وقت خود را مصروف نوشته‌های گودری (و لایکبازی های خنک پشتبندش)  و مقاله های بی نام و نشان سیاسی و خبری اینترنتی و [خیلی اگر بخواهد وارد عمق شود] روزنامه های داخلی کند. از میان روشنفکران هم، این جماعت،  کسی جز سازگارا و مهاجرانی و مخملباف! را نمی شناسد. بگذریم.
یکی از کسانی که عمری را به این داستان پرداخته در این خصوص نوشته‌های فراوانی دارد که لینک سه نوشته را اینجا قرار می دهم: [1][2][3]
در خواندن نوشته‌های این نویسنده کمی درنگ کنید. توانایی آنرا دارد که در عرض چند دقیقه کل نظم فکریتان را متلاشی کند. اما سعی کنید با دید انتقادی به این نوشته ها و فرضیه های زیربنایی شان نگاه کنید.
پی‌نوشت: درود بر دو بزرگمردی که در فرهنگ ایران با تکیه بر خردگرایی؛ توانستند از چنگال این پیرزن بزک‌کرده شوم و ویرانگر (عرفان و تصوف) بگریزند و به نقد آن از بیرون بپردازند. احمد کسروی و آرامش دوستدار را می گویم که اولی را یک پیامبر دروغین بهتان معرفی کردند و دومی را اصلا نمی شناسید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر