۱۳۸۸ دی ۲۰, یکشنبه

غزلواره

گفتــي ز ناز بيش مرنـجان مرا برو
آن گفتنت كه بيش مرنجانم آرزوست
خنده هایت مرا می خنداند
کودکی هایت مرا می خنداند
ترفندهایت مرا می خنداند
نگاهها و خیره شدن هایت مرا می خنداند
سکوت و بهتت مرا می خنداند
سخن گفتنت و اشارتهای صورتت نیز مرا می خنداند
گریه و بغضت حتی، مرا می خنداند

حال دیگر تورا به همه مقدساتت
قهر نکن
که قهرت مرا از قهقهه ای دیوانه وار خواهد کشت

-- کشواد بزرگ

۳ نظر:

  1. چه عشقولانه ايي ...

    پاسخحذف
  2. ديگه زدين تو كار ِ جام ُ زلف ِ يار و رقص ُ عشق و اين صوبتا .. مي گم ..يه فكري َم براي سيبيل هاي اواتارتون بكنيد ...

    پاسخحذف
  3. خیلی ببخشید! از کجا چنین استفاده ای کردید؟ این غزلواره ملهم بود از آن بیت مولانا که کمی آنرا بسط داده بودم.
    از سوی دیگر بر فرض اگر هم چنین باشد گفتنی است بین عشق و عاشقی و سبیل هیچ گونه تعارض و تهافتی یافت نشد.
    چنین گفت حضرت مولانا کشواد بزرگ

    پاسخحذف