۱۳۸۸ مهر ۴, شنبه

هر جا دلم بخواهد

مهدی اخوان ثالث

چون میهمان به سفره پر ناز و نعمتی
خواندی مرا به بستر وصل خود ای "پری"
هرجا دلم بخواهد،من دست می برم
دیگر مگو : ((ببین به کجا دست می بری!))

با میهمان مگوی : ((بنوش این،منوش آن))
ای میزبان که پر گل ناز است بسترت
بگذار مست مست بیفتم کنار تو
بگذار هر چه هست بنوشم ز ساغرت

هرجا دلم بخواهد،آری،چنین خوش است
باید درید هر چه شود بین ما حجاب
باید شکست هر چه شود سد راه وصل
دیوانه بود باید و مست و خوش و خراب

گه می چرم چو آهوی مستی،به دست و لب
در دشت گیسوی تو که صاف است و بی شکن
گه می پرم چو بلبل سرگشته،با نگاه
بر گرد آن دو نو گل پنهان به پیرهن

هر جا دلم بخواهد، آری به شرم و شوق
دستم خزد به جانب پستان نرم تو
واندر دلم شکفته شود صد گل از غرور
چون بینم آن دو گونه گلگون ز شرم تو

تو خنده زن چو کبک،گریزنده چون غزال،
من در پیت چو در پی آهو پلنگ مست
وانگه ترا بگیرم و دستان من روند
هرجا دلم بخواهد،آری چنین خوش است

چشمان شاد گرسنه مستم دود حریص
بر پیکر برهنه پر نور و صاف تو
بر مرمر ملایم جاندار و گرم تو
بر روی و ران و گردن و پستان و ناف تو

کم کم به شوق دست نوازش کشم بر آن
"گلدیس" پاک و پردگی نازپرورت
هرجا دلم بخواهد،من دست می برم
ای میزبان که پر گل ناز است بسترت

تو شوخ پندگوی،به خشم و به ناز خوش
من مست پند نشنو، بیرحم،بیقرار
وآنگه دگر تو دانی و من،وین شب شگفت
وین کنج دنج و بستر خاموش و رازدار.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر