۱۳۸۸ آبان ۱۲, سه‌شنبه

هزار

در تاریخ است که وقتی اعراب به ایران حمله کردند و خاک ایران را از آن خود کردند و غنائم تقسیم شد یک اعرابی پس از تقسیم غنائم یک سنگ بسیار بسیار قیمتی نصیبش شد. روزی رفیقش او را در راه بدون آن سنگ دید و از او پرسید سنگت را چه کردی؟ پاسخ داد: فروختمش. رفیقش پرسید به چند دینار؟ پاسخ گفت: به هزار دینار! رفیقش فریاد بر آورد ای نادان چه کردی؟ آن سنگ ارزشش خیلی بیش از هزار دینار بود.
اعرابی دودستی بر سر کوبید و پاسخ گفت: به خدا قسم اگر میدانستم که بالاتر از هزار هم رقمی وجود دارد به همان قیمت می فروختم.

پی‌نوشت: وضعیت توده ما اینگونه است. هنوز خیلی چیزها را نمی دانند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر