۱۳۸۸ مهر ۱۴, سه‌شنبه

غزل

تو که رطوبت نفسهایت درطوفان نفسهایم گم می شود؛
تو که غرش فریادهایت در قعر نعره های من دست و پا زنان غرق می شود؛
تو که نیرنگ‌هایت مدام، پیش خدعه‌های شیطانی من رنگ می بازد؛
تو که سرخی خشمت دستمایه شوخی‌های طربناک من است؛
تو که نگاهت حتی، مغلوب همیشگی سنگینی نگاه من است؛
تو فکر کردی می توانی از عهده ام بر آیی؟

-- کشواد بزرگ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر