۱۳۸۸ مهر ۲۳, پنجشنبه

نئوغزل

"آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست"
نزدیک تو ترک مدرسه و ایمانم آرزوست
بیا که دیر هنگام است و "آن" ام آرزو است
بیا و در آغوشم بفشار ای صنم!
کان سهم کودکی و حرارت پستانم آرزو است
درمحضرت، نگاهم بی نیاز است از هرگونه هرزگی
سرت بر سینه ام، خیرگی بر آسمانم آرزوست
بیا ای ساقت سیمین و بنشین در کنار من
که ساعدت در کنف دستانم آرزو است
بیا و نشانه روی کن به سمت لبانم
چرا که تشنه لبم و "آب حیوان" ام آرزو است
بیا که وقت نماز جماعت است، بشتاب که قضا شد
صدای موذن و صوت مکبر و تلاوت قرآنم آرزو است
چنین گفت حضرت کشواد قبل رفتنش:
اسرار بیش ازین مگو! قصه پنهانم آرزو است*

-- کشواد بزرگ

* وزن این غزل به هیچ عنوان در قوالب عروضی قدما نمی گنجد.

۱ نظر: