۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۳, یکشنبه

رنج‌نامه

بیا تا با تو بگویم
از رنجهایی که کشیده ام
از اشکهایی که نادیده ریخته ام
از زخمهایی که در زندگی هست
از بار سنگینی که می کشم

بیا تا با تو بگویم
از قصه هایی که هنوز نوشته نشده
از شعرهایی که هنوز گفته نشده
از آوازهایی که هنوز خوانده نشده
از نت‌هایی که هنوز نواخته نشده

بیا تا با تو بگویم
از نبودن‌ها، از فقدان‌ها، از نداشتن‌ها
از خواستن‌ها، از نتوانستن‌ها
از دعاهای مستجاب نشده
از آرزوهای فراموش شده

بیا تا با تو بگویم
از لمس‌های کاغذی
از ایمان‌های با متعلق خودساخته
از عشق‌های استوره‌ای
از مستی‌های با هم‌پیاله‌ء خیالی

بیا تا با تو بگویم
از خدایی که لاجرم در همین نزدیکی ست
از معشوقی که اکنون بی‌شک دستم اندر ساعدش ست
از رتبه‌ی اول تمدنمان در دنیا
از هنرهایی که بی‌گفتگو، فقط نزد ما ست

بیا دیگر
بیا با تو بگویم ...

-- کشواد

۳ نظر:

  1. ببند غنچه صفت لب زمانه خونریز است
    گل مراد چه جویی سموم پاییز است

    سراب حسرت ایام حاصل فرهاد
    شراب دلکش شیرین به کام پیروز است

    لبم به جام و سرشکم به جام میلغزد
    تهی ز باده و از اشک جام لبریز است

    به هر که می نگرم غرق بدگمانیهاست
    ز هر که می شنوم داستان پرهیز است

    ز لاله زار جهان بوی داغ می آید
    به جویبار دود خون چه وحشت انگیز است

    همیشه کشور دارا خراب از اسکندر
    هماره مملکت جم زیر چنگ چنگیز است

    از آنچه رفت به ما هیچ جای گفتن نیست
    چرا ؟
    که در پس دیوار گوشها تیز است

    کدام نقطه دمی امن می توانی زیست
    بهر کجا که روی آسمان بلاخیز است

    چنان شکست زمانه پرم که پندارم
    شکنجه های تو بر من محبت آمیز است

    من و مضایقه از جان ؟ تو آنچنان خوبی
    که پیش پای تو جان ... ناچیز است

    پاسخحذف
  2. چه كسي ميداند كه تو در پيله تنهايي خود تنهايي
    چه كسي ميداند كه تو در حسرت يك پنجره در فردايي
    پيله ات را بگشا، تو به اندازه يك دنيايي

    پاسخحذف
  3. چه همه دلتنگی...
    لاجرم باز هم باید زیست ....

    پاسخحذف