در رثای آن یار بهشتی
چیزهایی شنیده ام ای همقسم !
شنیده ام به بهشت رفته ای و همنشین غلمان بهشتی شده ای،
اما ... آخر ... قرارمان چیز دیگری بود
قرار بود هردومان به جهنم برویم.
-دست در دست هم با لبهای گره خورده-
قرار بود در جهنم برای خود یک خانه نقلی بسازیم
قرار بود من - جهت ارتزاق-صبحها برای جمع کردن هیزم بروم
و تو آیةالکرسی خوانان بدرقه ام کنی
و وقتی عصرها با کوله باری از خستگی باز می گردم
تو لبخندزنان و حاجآقا گویان به استقبالم بیایی
درحالی که برایم غذاپختی
و با سلیقه زنانه ات تزیینش کردی
ای همقسم!
چه شد که این همه را فراموش کردی؟
چه شد که غلمان بهشتی را ترجیح دادی؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر