و کشواد از فراز کوهها فرو آمد و به شهری بزرگ اندر شد. اندکی در شهر مردمان را نظاره کرد و کمی با آنها در آمیخت و مصاحبت کرد؛ با زنان و مردان. بعد مدتی با خود گفت: "در شگفتم از مردمی که زنانش از مردانش مردسالار ترند!" این را گفت و سپس به فراز کوهها و پشت قله های آسمانسای باز گشت و بعد از آن برای مدتها کسی اورا ندید.
چنین گفت کشواد بزرگ
چنین گفت کشواد بزرگ
درود بر مولانا کشواد
پاسخحذفخود را از دیدگان غیر نهان داشت از چشیدن لحظه ای دردهای ناگفته دخترکانی که روحشان را "زنان"مردسالار به ابلیس وانهاده بودند و سرگشته شد و حیران و زبان از کلام فرو بست و به افق ها پیوست...
چنین گفت سحربانو